6ربیع الاول سال 604هجری قمری «مولانا» متولد شد. او از اهالی بلخ بود، اما همراه پدر به قونیه رفت و سالیان متمادی در این شهر زندگی کرد. مولانا در حلب و دمشق، مسند وعظ و خطابه داشت.
حکیم غیاثالدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی - درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی[۱]) که به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری[۲] هم نامیده شدهاست، از ریاضیدانان، ستارهشناسان و شاعران بنام ایران در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و حجةالحق لقب داشته است؛[۳] ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبانهای زنده ترجمه نمودهاند، ادوارد فیتزجرالد[۴] رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کردهاست که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغربزمین گردیدهاست.
یکی از برجستهترین کارهای وی را میتوان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظامالملک، که در دورهٔ سلطنت ملکشاه سلجوقی (۴۲۶-۵۹۰ هجری قمری) بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعاتاش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضیدانی برجسته در تاریخ علم ثبت کردهاست.[۵]
شماری از تذکره نویسان، خیام را شاگرد ابن سینا و شماری نیز وی را شاگرد امام موفق نیشابوری خواندهاند.[۶][۳] [۷] هر چند قول مبنی بر این که خیام شاگرد ابن سینا بودهاست، بسیار بعید مینماید. چون از لحاظ زمانی با هم تفاوت زیادی داشتهاند. خیام در جایی ابن سینا را استاد خود میداند اما این استادی ابن سینا، جنبهٔ معنوی دارد.
همچنین از وی هماکنون بیش از ۱۰۰ رباعی برجای ماندهاست.[۸]
ادامه مطلب ...حکیم ابوالقاسم حسن پور علی توسی نامور به فردوسی (نزدیک به سال ۳۱۹ تا ۳۹۷ هجری خورشیدی) در دامنه توس خراسان دیده به جهان گشود و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد. او چکامه سرا و رزمنامه سرایی ایرانی بود که شاهنامه را از نوشتار به سروده در آورد که نامی ترین رزمنامه پارسی میباشد و از سوی دیگر بلند ترین سروده به زبان پارسی تا زمان خود به شمار میرفتهاست از این رو او را از بزرگترین چکامه سرایان پارسیگو دانستهاند. در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست.[۱]
ادامه مطلب ...شههید ئاوه، تینوێتی زهوی دهشکێنێ
پهنجه و دهسته ، ئازاری خاک رادهژێنێ
شههید باڵای به قهد باڵای کوردستانه
دڵی ئازادی و، بهیداخی لوتکهی ههڵوێستی ئینسانهئینسانهئینسانه
آخرین شعر مولانا (8مهر روز بزرگداشت جلالالدین محمد مولوی» عارف و شاعر بلندآوازه ایرانی)
6ربیع الاول سال 604هجری قمری «مولانا» متولد شد. او از اهالی بلخ بود، اما همراه پدر به قونیه رفت و سالیان متمادی در این شهر زندگی کرد. مولانا در حلب و دمشق، مسند وعظ و خطابه داشت.
"احمد شاملو"گــفــتوگــو در مــیـــانِ راه " بر اساسِ قطعهیى از فدریکو گارسیا لورکا"
(21 آذر سالروز تولد احمد شاملو)
گــفــتوگــو در مــیـــانِ راه
احـمـد شـامـلـو
(بر اساسِ قطعهیى از فدریکو گارسیا لورکا)
از بهلول پرسیدند مرگ چیست؟
گفت انعکاس آدم است بر خاک؛
آنگونه که آبی آسمان بر آب دریا منعکس میشود.
گر به تو افتدم نظر
چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را
نکته به نکته مو به مو
ساقی باقی از وفا
باده بده سبو سبو
مطرب خوشنوای را
تازه به تازه گو بگو
در پی دیدن رخت
همچو صبا فتادهام
خانه به خانه، در به در
کوچه به کوچه، کو به کو
میرود از فراق تو
خون دل از دو دیدهام
دجله به دجله، یم به یم
چشمه به چشمه، جو به جو...
ای به سر زلف تو سودای من
وز غم هجران تو غوغای من
لعل لبت شهد مصفای من
عشق تو بگرفت سراپای من
من شده تو، آمده بر جای من
گرچه بسی رنج غمت بردهام
جام پیاپی ز بلا خوردهام
سوختهجانم اگر افسردهام
زندهدلم گر چه ز غم مردهام
چون لب تو هست مسیحای من
گنج منم، بانی مخزن تویی
سیم منم حاجب معدن تویی
دانه منم صاحب خرمن تویی
هیکل من چیست اگر من تویی؟
گر تو منی، چیست هیولای من؟*
من شدم از مهر تو چون ذره پست
وز قدح بادهی عشق تو مست
تا به سر زلف تو دادیم دست
تا تو منی، من شدهام خودپرست
سجدهگه من شده اعضای من
دل اگر از توست، چرا خون کنی؟
ور ز تو نَبوَد ز چه مجنون کنی؟
دمبدم این سوز دل افزون کنی
تا خودیم را همه بیرون کنی
جای کنی در دل شیدای من
آتش عشقت چو برافروخت دود
سوخت مرا مایهی هر هست و بود
کفر و مسلمانیم از دل زدود
تا به خم ابروت آرم سجود
فرق نِه از کعبه کلیسای من
کِلک ازل تا که ورق زد رقم
گشت همآغوش چو لوح و قلم
نامده خلقی به وجود از عدم
بر تن آدم چو دمیدند دم
مهر تو بُد در دل شیدای من
دست قضا چون گل آدم سرشت
مهر تو در مزرعهی سینه کِشت
عشق تو گردید مرا سرنوشت
فارغم اکنون ز جحیم و بهشت
نیست به غیر از تو تمنای من
باقیام از یاد خود و فانیام
جرعهکش بادهی ربانیام
سوختهی وادی حیرانیام
سالک صحرای پریشانیام
تا چه رسد بر دل رسوای من
بر درِ دل تا اَرِنیگو* شدم
جلوهکنان بر سر آن کو شدم
هر طرفی گرم هیاهو شدم
او همگی من شد و من او شدم
من دل و او گشت دلارای من
کعبهی من خاک سر کوی تو
مشعلهافروز جهان روی تو
سلسلهی جان خم گیسوی تو
قبلهی دل طاق دو ابروی تو
زلف تو در دَیر، چلیپای من
شیفتهی حضرت اعلیستم*
عاشق دیدار دلآراستم
راهرو وادی سوداستم
از همه بگذشته تو را خواستم
پر شده از عشق تو اعضای من
تا کی و کی پندنیوشی کنم؟
چند نهان بُلبُلَهنوشی کنم؟*
چند ز هجر تو خموشی کنم
پیش کسان زهدفروشی کنم
تا که شود راغب کالای من
خرقه و سجاده به دور افکنم
باده به مینای بلور افکنم
شعشعه در وادی طور افکنم
بام و در از عشق به شور افکنم
بر در میخانه بوَد جای من
عشق، عَلَم کوفت به ویرانهام
داد صلا بر در جانانهام
بادهی حق ریخت به پیمانهام
از خود و عالم همه بیگانهام
حق طلبد همت والای من
ساقی میخانهی بزم الست
ریخت به هر جام چو صهبا ز دست
ذرهصفت شد همه ذرات پست
باده ز ما مست شد و گشت هست
از اثر نشئهی صهبای من
عشق به هر لحظه ندا میکند
بر همه موجود صدا میکند
هر که هوای ره ما میکند
گر حذر از موج بلا میکند
پا ننهد بر لب دریای من
هندی نوبتزن بام توأم*
طایر سرگشته به دام توأم
مرغ شباویز به دام توأم
محو ز خود، زنده به نام توأم
گشته ز من درد من و مای من