چهــره بــه چهــره

خدا اینجاست

چهــره بــه چهــره

خدا اینجاست

مرگ زیبا

شنیدم کــــــه چون قوی زیبـــــــا بمیرد         فـــــــریبنــــده زاد و فریبـــا بمیرد  

شب مــــــــرگ تنها نشیند به مـــوجی         رود گوشه ای و دور و تنها بمیرد  

ذر آن گوشه چندان غزل خواند آن شب         که خـود در میان غـــــزلها بمیرد  

گـــــــروهی بر آنند کین مــــــــرغ شیدا          کجــا عــاشقی کرد آنجــا بمیرد

عشق از نگاه مولانا

بیان "مولانا" بیانی عرفانی است که به زبانی دقیق و لطیف در آمده . ازنظر "مولانا" همه اوصاف کمال که در عالم وجود داشته باشد، همه صفات خداوند هستند. از این رو هر کاری که انسان انجام می دهد جلوه ای از خداست . مثلا زراعت هم کار خداست . زیرا خداوند در قرآن می فرماید :« آیا شما هستید که زراعت می کنید یا ما ؟» در واقع انسان همیشه نایب خدا در زمین است، در همه کارها هم از جانب خداوند نایب می شود. همه صفات کمال صفات خداوند هستند، "مولانا" عشق را هم از اوصاف خداوند می داند. او عشق اصلی را نزد خدا و آن را بسان زرناب می داند. در حالی که عشق انسانی ما فقط زراندود است، "مولانا" مثالی می زند مبنی بر اینکه آتش سرخ است‌، نور آن سفید است و چوب در حال سوختن هم منشا دود است. او معتقدست عشق ما دود دارد، در حالی که عشق خدا پاک است.

در نظر "مولانا" زر انسان جنبه حقانیت دارد ( عشق انسان تنها زراندود زر اصلی یعنی خداست ).

مولانا" معنی شناسی است که به حقایق و اسراری پی می برد که به انسان اختصاص دارد، خدا خود گفته است که به انسان همه اسراسر را با قید کل ها آموخته است.یعنی حقایق همه اسرار الهی در انسان ظهور دارد.بنابراین او وجود جامع و الهی و مظهر اسم الله است.به گفته اعوانی مراد "مولانا" این است که انسان نباید به مرده وجود فانی دل ببندد، بلکه بایستی به وجود ازلی حضرت حق دل ببندد.

از نظر حکما وجود مبتنی بر عشق است خداوند در قرآن می گوید:«همه موجودات زمین و آسمان در تسبیح خداوند هستند» . این گفته ممکن است به نظر ما به زبان شعر نزدیک باشد، ولی در حقیقت زبان وجود است، همه حکمای قدیمی هم زبان وجود را مبتنی بر عشق دانسته اند.

"ارسطو" فیلسوفی استدلالی و واضح منطق است، او با این وجه استدلالی خداوند را غایت همه اشیاء و معشوق همه اشیاء و موجودات گفته است.

ا صحبت درباره انسان شناسی "مولانا" بسیار گسترده است. اما درباره عقل و عشق نزد باید بگویم: مولانا عقل را بر جزیی و کلی تقسیم می کند، عقل کلی نزد او همان عشق است ،"مولانا" از عقل مکتسبی و قراردادری هم سخن می گوید. نزد مولانا آنچه با عشق تضاد دارد، عقل جزئی و دنیایی است که منکر عشق می شود.

آخرین شعر مولانا

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

برشا خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد رادواکن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر ا‍‍ژدهاست بر ره عشق است چون زمرد

از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

بر کدام جنازه زار می‌زند...؟(شاملو)

بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز؟
بر کدام مُرده‌ی پنهان می‌گرید
این ساز ِ بی‌زمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ می‌موید این سیم و زِه، این پنجه‌ی نادان؟

بگذار برخیزد مردم ِ بیلب‌خند
بگذار برخیزد!

زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه‌ی صافی
زاری بر لقاح ِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراع ِ بلند ِ نسیم
زاری بر سپیدار ِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکه‌ی لاجوردین ِ ماهی و باد چه می‌کند این مدیحه‌گوی تباهی؟
مطرب ِ گورخانه به‌شهراندر چه می‌کند
زیر ِ دریچه‌های بی‌گناهی؟

بگذار برخیزد مردم ِ بیلب‌خند
بگذار برخیزد!
۱۸ شهریور ِ ۱۳۷۲

عشق و هوس

چه گستاخانه

    هوس را با عشق می آمیزند

و اشک های شهوت را

              گواه سوز دل می گیرند

اما هوس در عشق آنچنان خود را می نمایاند

که

       دود سیاه بالای شعله آتش سرخ

و آنچه از این معرکه به جا می ماند

خاکستری است

بر چشمان شهوت پرستان

        ولی من باز چشم امید به آسمان دارم

                                                  من به خورشید ایمان دارم

نامه‌ای بدون نقطه

نوشته ای که ذیلا از نظر شما می گذرد نامه ای است که مرحوم میرزا محمد الویری به مرحوم احمدخان امیر حسینی سیف الممالک فرمانده فوج قاهر خلج رقمی داشته که شروع تا خاتمه نامه تمام از حروف بی نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهای ادب زبان پارسی به شمار می آید. انگیزه نامه و موضوع آن قلت در آمد و کثرت عائله و تنگی معیشت بوده است. این نامه در زمان ناصرالدین شاه بوده.   

  

سر سلسله امرا را کردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه ای در کلک و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملک الملوک کلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در کل ممالک محروسه اسم و رسم دارم. درهرعلم معلم و در هراصل موسسم .در کلک عماد دومم درعالم، درعلم وحکم مسلم کل امم سرسلسله اهل کمالم اما کوطالع کامکار و کو مرد کرم؟

دلمرده آلام دهرم. کوه کوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علی الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس که مداح که گردم و کرا واسطه کار آرم که مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد. مکرر داد کمال دادم و در هر مورد مدح معرکه ها کردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مکالمه و کررا سامعه و کور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محک ادراک آورده احساس مس کردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم و محسود و عوام کالحمار محمود و مسرور ... لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال که کارهای همه عکس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد کل معرکه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد. عالم و عام لام و کرام، صالح و طالح، صادر و وارد، کودک و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل و اولاد و هر کس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و هر سماط گرد آورده، حلوا و کاک، سرکه و ساک، کره و عسل، سمک و حمل، گرمک و کاهو، دلمه و کوکو، امرود و آلو، الی کلم کدو، همه در راه، مکر دعاگو که در کل محرومم و در حکم کاالمعدوم. اگر موهوم و معلول معدل سه صاع و دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر کرم سر کار اعلی که سرالولد و سرالوالد در او طلوع کرده و دادرس آمده، درد ها دوا، وامها ادا و کامها روا گردد.

له طول عمر کطول المطر سواء له الدرهم، و که المدر دهد مرد را کام دل کردگار همه عمر آسوده و کامکار دل آرا همه کار و کردار او ملک در سما مادح کار او طول الله عمره و دمره حاسده، هلک اعدائه، اعطه ماله، اصلح احواله و اسعد اولاده مدام السماء.

وصیت نامه عجیب زنده یاد حسین پناهی


::
وصیت نامه عجیب زنده یاد حسین پناهی::
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم
روحش شاد

شیعریک له ایل به‌گی جاف

من به قه ولی گوران ده کم

قسه له ژیر هه وران ده کم

هه موی له بو سوران ده کم

ئیطاعتی ده وران ده کم

هه روا بوه و هه روا ده بی


ئه و سا ئه دای وفا ده کم

سه رم پر شور سه و دا ده کم

هه رته ما شای دونیا ده کم

رو به طوری سینا ده کم

هه روا بوه و هه روا ده بی


ئیران پر له ئاگر ده بی

حوکمی سولطان قاهر ده بی

سته م له خه لق صادر ده بی

ده وره ده وره ای نادر ده بی

هه روا بوه و هه روا ده بی


خاسان وه بی وه ته ن ده بی

مورغان دوور له چه مه ن ده بی

شاهان وه بی کفن ده بی

ده وران وه کامی زن ده بی

هه روا بوه و هه روا ده بی


سرود گل از " بهار را باور کن "

با همین دیدگان اشک آلود
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
به شکوفه به صبحدم به نسیم
به بهاری که میرسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
ما که دلهایمان زمستان است
ما که خورشیدمان نمی خندد
ما که باغ و بهارمان پژمرد
ما که پای امیدمان فرسود
ما که در پیش چشم مان رقصید
این همه دود زیر چرخ کبود
سر راه شکوفه های بهار
گریه سر می دهیم با دل شاد
گریه شوق با تمام وجود
سالها می رود که از این دشت
بوی گل یا پرنده ای نگذشت
ماه دیگر دریچه ای نگشود
مهر دیگر تبسمی ننمود
اهرمن میگذشت و هر قدمش
نیز به هول و مرگ و وحشت بود
بانگ مهمیزهای آتش ریز
رقص شمشیر های خون آلود
اژدها میگذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب می فرمود
وز نفس های تند زهرآگین
باد همرنگ شعله برمیخاست
دود بر روی دود می افزود
هرگز از یاد دشتبان نرود
آنچه را اژدها فکند و ربود
اشک در چشم برگها نگذاشت
مرگ نیلوفران ساحل رود
دشمنی کرد با جهان پیوند
دوستی گفت با زمین بدرود
شاید ای خستگان وحشت دشت
شاید ای ماندگان ظلمت شب
در بهاری که میرسد از راه
گل خورشید آرزوهامان
سر زد از لای ابرهای حسود
شاید کنون کبوتران امید
بال در بال آمدند فرود
پیش پای سحر بیفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو به گل به سبزه درود 

 

{فریدون مشیری}

۲۹ خرداد سالروز درگذشت دکتر شریعتی

نمی‌دانم پس از مرگم چه خواهد شد 

نمی‌خواهم بدانم کوزه‌گر از اندام بدنم چه خواهد ساخت 

ولی بسیار مشتاقم از خاک گلویم سوتکی سازد 

سوتک به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی 

دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد 

و خواب خفتگان را آشفته‌تر سازد 

و بدین سان بشکند در من 

سکوت مرگبارم را !

آخرین شعر شهریار

یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند                          آخر چه شد که حلقه بدین در نمیزنند

دایم پرنده اند به هر بام و بر دلی                             دیگر به بام خانه ما سر نمی زنند

پنداشتند  همچو  درختی  تکیده ام                          سنگی از آن به شاخه بی بر نمی زنند

چرخد نظام کار به دوران به سیم و زر                      دستی به کار مضطر بی زر نمی زنند

یا رب چه شد گروه طبیبان شهر ما                          سر بر من فتاده به بستر نمی زنند

یاران چرا که لاله غداران روزگار                                  تیر  نگه  به  قلب مکدر نمی زنند

دستی برم به زلف سمن سا که عاشقان             چنگی چو من به زلف معنبر نمی زنند

بر مدعی بگو که ستیزد ز روبرو                                 مردان زپشت حربه و خنجر نمی زنند

با من مجنگ جان برادر که عاقلان                            اندوده   پیش مهر منور نمی زنند

من رندم و قلندر و مفلس در این دیار                      دزدان راه  ره به   قلندر  نمی زنند

جور و ستم گرفته سراسر جهان ما                         یا رب چه شد که حد به ستمگر نمی زنند

مردم دریغ مرده پرستند شهریار                               کاندر حیات سر به هنرور نمی زنند

(قسمتهایی از شعر "در گلستانه" - سهراب سپهری)

من چه سبزم امروز


و چه اندازه تنم هوشیار است


نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه،


چه کسی پشت درختان است؟


هیچ...


میچرد گاوی در کرت.


....


ظهر تابستان است،


سایه ها میدانند که چه تابستانی است.


سایه هایی بی لک، گوشه ای روشن و پاک،


کودکان احساس! جای بازی اینجاست.


 از وبلاگ گل ن گلی گرفتم(دستش درد نکنه)

۱ خرداد روز بزرگداشت ملاصدرا

صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به مُلاصَدرا و صدرالمتالهین متأله و فیلسوف ایرانی و شیعه و یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان جهان اسلام در سدهٔ یازدهم هجری قمری و بنیان‌گذار حکمت متعالیه است. 

ظهور ملاصدرا در حوالی پایان هزارهٔ اول پس از پیدایش اسلام به وقوع پیوست، و لذا، کارهای او را می‌توان نمایش دهندهٔ نوعی تلفیق[۱] از هزار سال تفکر و اندیشهٔ اسلامی پیش از زمان او به حساب آورد.[۲]

ادامه مطلب ...

سی سال از مرگ سهراب سپهری می گذرد

اول اردیبهشت امسال سی سال از مرگ سهراب سپهری، شاعر و نقاشی ایران می گذرد. او در سال ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمد و در سال ۱۳۵۹ به دلیل ابتلا به سرطان خون در گذشت. سپهری با آنکه چه در حوزه شعر و چه در نقاشی منتقدانی داشت، اما از نگاه بیشتر منتقدان ادبی و هنری جایگاه ویژه ای در هر دو حوزه دارد. از نگاه این منتقدان، ویژگی عمده سهراب سپهری شاعر آن است که آثارش برخلاف بسیاری از شاعران هم دوره اش، محدود به خوانندگان خاص نمی شود و در میان عامه مردم هم محبوبیت دارد. در سی امین سالگرد درگذشت او، رضا براهنی نگاه تازه ای به شعر او داشته که در زیر می خوانیم .

ادامه مطلب ...

شهرام ناظری در کیش

شهرام ناظری اوایل خرداد در جزیره کیش به اجرای برنامه می‌پردازد. در این کنسرت که به مناسبت گرامیداشت روز ملی خلیج فارس در جزیره کیش برگزار خواهد شد، شهرام ناظری به همراه گروهش به روی صحنه می‌روند. 

در این اجرا شهرام ناظری گلچینی از قطعات خود را می‌خواند. این خواننده همچنین چندی پیش قرار بود به همین مناسبت در بندر بوشهر نیز کنسرتی داشته باشد که متاسفانه برگزار نشد. کنسرت ناظری اوایل خرداد در هتل بین المللی داریوش برگزار می‌شود.