تنها خوانندهای هستم که خودم را شاگرد شهناز میدانم
دربارهی ساز «شهناز» که نمیشود صحبت کرد؛ ساز شهناز را فقط باید شنید. واقعاً دربارهاش نمیشود حرف زد. میخواهم حال و هوای خودم را دربارهی این ساز بیان کنم؛ چون عاجزم از اینکه دربارهی ساز شهناز صحبت کنم. من اجازه میخواهم که کلمهی «استاد» را از شهناز جدا کنم؛ چون پیشوند استاد برای شهناز کم است. امروزه اینقدر این کلمه را بهکار میگیرند که دربارهی شهناز، پیشوند استاد واقعاً کم است.
حال و هوای من با ساز شهناز برمیگردد به سالهای ۳۷ و ۳۸ که دانشسرا بودم و در محیط شبانهروزی دانشسرا، بلندگو صدای رادیو را پخش میکرد و ما جوانها دور و بر هم که بودیم، تعدادی بودیم که به موسیقی علاقهمند بودیم و من هم در کنارشان بودم. دربارهی ساز تنها و برنامهی «گلها» با هم صحبتهایی داشتیم و حال و هوایی و بحثی داشتیم. البته در خانهی ما، آنموقع بودنِ رادیو حرام بود و در منزل ما وجود نداشت؛ من تنها از طریق محیط شبانهروزی دانشسرا میتوانستم ساز شهناز را بیشتر بشنوم. تا اینکه در سال ۴۵ که به تهران آمدم، یک ضبط صوت Philips خریده بودم، چون هر روز پنجشنبه ساعت ۱:۰۳ بعدازظهر ساز استاد شهناز پخش میشد. در شش روز هفته (بهغیر از جمعه) ساعت ۱:۰۳ بعدازظهر ساز تنها پخش میشد که سه روزش ثابت بود: یک روز ساز استاد عبادی بود، یک روز ساز رضا ورزنده بود، روزهای پنجشنبه هم ساز جناب شهناز بود که من پنجشنبه اگر هر جا بودم، سر این ساعت بایست پای رادیو مینشستم. آنموقع هم که ضبط صوت داشتم، مینشستم ضبط میکردم. از آن سالها تا به حال، من با ساز شهناز زندگی میکنم و ساز شهناز در من زندگی میکند.
حالا چرا یک رهرو راه تازهنفسی مثل من را بهدنبال خودش میکشد؟ چون فکر من یک فکر آوازی است. من چون نوازنده نیستم، فکر نوازندگی ندارم، تکنیک نوازندگی ندارم. یک چیزی از آواز در ذهنم هست. ساز شهناز تنها سازیست که آوازیست. شاید بگویم هشتاد درصد ساز شهناز آوازیست و بیست درصدش جملههای سازیست. و دیگران برعکس؛ بیست درصد آوازی میزنند و هشتاد درصد جملهبندی سازیست. این بود که این ساز از روز اولی که شنیدم، مرا در خودش فرو برد و تا حال با آن زندگی میکنم. در ماشینم جز ساز شهناز، هیچ ساز دیگری ندارم؛ چون با این ساز زندگی میکنم. در کنار هنرمندان بزرگی بودهام ـ از جوان گرفته تا اساتید ـ و افتخار کردهام که در کنار همهشان بودهام و لذت بردهام از سازشان؛ اما شهناز برای من دنیایی دیگر است. من ساز شهناز را فقط میخواهم تنها بشنوم، حتی بدون تمبک! برای اینکه آدم را جایی میبرد که سازهای دیگر در آن لحظه نمیتوانند هماهنگ باشند؛ بهجز کسایی که در کنار شهناز یگانه هستند.
استاد شهناز در ساز به بیان واقعی رسیده ـ آن هم از وقتی که من این ساز را شنیدم ـ سر در گرو یادگرفته ندارد. سر در گرو ردیف و تقلید از دیگران ندارد. در لحظه همچون آبشار از آن میریزد و بهزیباترین شکل بیان میکند. آنچنان تصویری در ذهنت میسازد که این تصویر تو را با خودش میبرد. کاش من دستی در فیلمبرداری داشتم و یک کلیپ از ساز شهناز میساختم. آن حال و هوایی که شهناز در آدم ایجاد میکند، حال و هوای معنوی و فرازستانیست که انسان را به فرازستان مینو میبرد. صرفنظر از خلاقیت در ابداع موتیفها و جملات زیبا، و پرورش موتیفها و جملهپردازی و رعایت قرینههای دور و نزدیک؛ هر جملهای را که شهناز تکرار کند، نت به نت نوانسهایش با قبلی فرق میکند. من در کمتر سازی دیدهام؛ یعنی اصلاً در هیچ سازی ندیدهام که اینهمه نوانس و لطافت و حالت در تکتک نتها باشد. نوانس دارند سازهای دیگر، اما نه در این حدی که ساز شهناز دارد.
شهناز همچون یک خواننده با سازش میخواند. همچون یک خواننده شعر در سازش وجود دارد، کلام وجود دارد، موسیقی کلام در سازش هست. برای همین است که وقتی من میخواهم بررسی و ارزیابی کنم که نتیجهی آنچه اساتید در من باقی گذاشتهاند، در آوازم چند درصد است، میبینم تأثیر کل اساتیدی که من پیششان تلمذ کردهام، بیش از چهل درصد نمیشود. شصت درصد ساز شهناز در آواز من هست؛ چون آنقدر این ساز را گوش کردهام و با آن زندگی کردهام که شاید بگویم بیشتر از شصت درصد ساز شهناز در آواز من هست. و من تنها خوانندهای هستم که خودم را شاگرد شهناز میدانم. ساز شهناز پیامی دارد که خاص خود شهناز است و مثل اثر انگشتش میماند. هیچکس نمیتواند این اثر انگشت را تقلید بکند. آن پیام را هیچکس نمیتواند تقلید کند. این پیام برخاسته از درون یک هنرمند و عطر وجودی اوست که بیرون میآید و خاص خودش است و مثل اثر انگشت میماند. شهناز پیامی در سازش دارد که آدم را با خودش جایی میبرد که فکر نکنم دیگران ببرند ـ در حالیکه بههر حال همهی هنرمندان دستی در ساز دارند و آدم از سازشان لذت میبرد ـ اما شهناز یک چیز دیگر است. شهناز در ما زندگی میکند و ما با شهناز زندگی میکنیم.
خداوند سلامتش بدارد و پایدارش بدارد تا سایهاش بر سر ما باشد.