میخانه ای به نام ربنا
شب با دف ماه تا سحر رقصيده است
همچون سحـر از عطر اذان سرشاري
انگار لـب تـو را خدا بوسيــده است
دوست دارم جهان را درخت را كوه را آب را. دوست دارم كوچهباغي را كه صداي روشن شاعري سبز را تا فهم روشن خدا ميبرد. و نسيمي را كه هر روز به دشت سلام ميكند و زودتر از خورشيد روي تازه صبح را ميبوسد. دوست دارم ستارهها را ماه را. شب را و صميميت نور را. و زبان گوياي اشيا را كه ميگويند: سكوت نام خداست، سكوت سرشار از ناگفتههاست. و پرندهها و آسمان را. دوست دارم خواب را بيداري را صبح را و عصري كه خورشيد مثل سيب در آن غروب ميكند.دوست دارم فروغ را سهراب را اميد را. و صدايي را كه بوي خدا ميدهد و مثل اذان، عطر خوش ازل را در آغوش دارد؛ صدايي سرشار از طراوت بهار و صداقت شكفتن. صدايي كه خورشيد و درختها هم آن را ميشنوند و از آن لذت ميبرند و آسمان حيرتزده هر شب با ستارههايش تا صبح گوش به آن ميخواباند. صدايي عجيب، عجيبتر از اتفاقي كه به آن عشق ميگويند و چشمهاي تشنه زندگي از آن تر است.دوستت دارم اي دوراي نزديك، اي كلمه قشنگ كه تمام كاتبان عالم آرزوي كتابتت را دارند. باور كن حافظ ديوانش را تنها براي تو امضا كرده است و آن را با شوق در طاقچه بلند تاريخ نهاده است. مولانا نيز با صداي روشن تو ني را به نالههاي عشق دعوت كرد. و مثنوي را چون دعايي به زلف تو آويخت تا هزار قونيه گردت سماع كنند.دوستت دارم. گواهم همين سطرهاي بالاست كه ذرهذره مرا به اعتراف نشستهاند. مستان ميدانند. در تو ميخانهايست كه آدمي را گريز از آن نيست و تا جامي از آن نزني، خدا را حس نميكني. ميخانهاي بهنام ربنا كه فلك را هم به رقص وا ميدارد.
...............................................
بيگمان مولوي اگر تو را ميديد دامن شمس را رها ميكرد.
ایرج زبردست